زمری در آرزوی بازرگان شدن
زمری ، رؤیای یک طرح بزرگ را در سر می پروراند و پلانهای اقتصادی وسیعی دارد، او از جمله جوانانی موفقِ است که تلاش و پشت کارش نتیجه داده است. استادِ او محمد نصیر میگوید: “توانایی و همت بلند او را که دیدم خیلی خوشحال شدم و پیشنهادِ مشارکتِ یک شغل دادم زیرا به توانایی و استعداد او باور دارم. زمری و من میخواهیم اولین مغازه صنایع دستی معلولین را در این شهر بسازیم که مشتریان بتواند یک شی نفیس از معلولین خریداری کند، او واقعا یک شخص با استعداد است”.
زمری در جریان یک سروی اجتماعی که در سال ۲۰۰۶ توسط کمیته سویدن برای افغانستان صورت گرفت، شناسایی و توسط حیات الله طاهری کارمند اجتماعی این دفتر به مرکز آموزش مقدماتی راجع گردیده بود، فقیر گل پدرِ زمری میگوید: ” آن روز که دروازه را برای کارمند بازتوانی معلولین گشودم روز به یادماندنی است زیرا مسیر زندگی زمری از آن روز به بعد هر روز تا کنون تغیر کرده و رو به بهبود است، او حتی در مکتب دولتی خوب درخشید و از فرصت های شغلی که کمیته سویدن برای او فراهم کرده بود خوب استفاده کرد و انگیزه اصلی کار و فعالیت را از همین دفتر آموخت”.
زمری در پهلوی کار و کسب، مکتب هم میرود شامل مکتب رسمی دولتی است و در صنف هشتم درس میخواند او زبان اشاره و تعلیمات مقدماتی را توسط کمیته سویدن فرا گرفته ودر میان همصنفی های خود از جمله شاگردان لایق و با استعداد به شمار میرود. فقیر گل میگوید: “وقتی پیشرفت زمری جان را میبینم خیلی خوشحال میشوم و حتی یادم میرود که روزی نگران معلولیت ناشنوایی او بودم، وقتی او دو ساله بود متوجه شدم که او ناشنوا است. زمری حالا ۲۲ سال عمر داشته و ازدواج کرده است. او همراه ِ اطفال خود خیلی خوش است“.
محمد نصیر مربی آموزش بِیک دوزی می باشد که توسط کمیته سویدن برای افغانستان، بخاطر آموزش حرفه گروپی استخدام شده بود وی ضمن آموزش این حرفه توانسته است با زمری همکاری کند که یک مرکز تولیدی بیک های مفشن ، بیک مکتب و بیک سفری بسازد و به بازار عرضه کند. او میگوید: ” کمیته سویدن برای افغانستان هر ساله پلان خیلی مفیدِ را برای جوانان این شهر عملی میکند که از این طریق آنها صاحب کار و کسب میشوند و برای خود و خانواده خود رزق حلال بدست می آورند که زمری جان یکی از آن شاگردان موفق است که این دفتر تربیت کرده است”.
زمری در کاغذ برایم مینویسد ” وقتی من از کارخانه به خانه بر میگردم اولادهایم بالای بازوهایم سوار میشوند وقتی آنها را در بغل میگیرم همه خستگی هایم خلاص میشود، من دختر هایم را خیلی دوست دارم صابره، سعدیه و صفیه جان به من آرامش میدهند. کمیته سویدن در زندگی من نقش عمده ی داشته است و من از زندگی لذت میبرم. “